زری سلطانی فر

شعرهایی برای زنان ایرانی، شعرهایی ورای ویرانی

زری سلطانی فر

شعرهایی برای زنان ایرانی، شعرهایی ورای ویرانی

زری سلطانی فر

خانه ام مملو از هوای سیاه
شعر من، شعر واژه های سیاه
...
آی مردم سپید یعنی چه...؟!
من که غرقم در این فضای سیاه

واما بعد...

قرار براین شدقرة العین آوا به معراج عروج فرموده واین کمترین را نیز با خود ببرد تا در آن بالا بالاها آیات نازل شده بر جان ش را برمن بخواند ومن فی آلفور کتابت کنم .

فعلا این آیات نازل گردید.

بشتابید وچشم بسته ایمان بیاورید 

باشد که رستگار شوید .😉

 

 

.قرة العین شد پیمبر تا

آیه نازل کند ز معراجش

چون (مسیح ی) شود برای همه

با دوتا بره و یکی تاجش

 

 

من هم ایمان بیاورم بعدش

کاتبی گردم وقلم بزنم

سرنوشت تمام مردم را

خط به خط از خودم رقم بزنم

 

سوره اولش بود :(خفاش)

از کسانی که جنس نر هستند

از بهشت خدا برانمشان

مردها مایه شرر هستند

 

سوره بعد میشود( هدهد)

از زن است ونزول اجلالش

آمده تا زمین قشنگ شود

نور ساطع شود زهر بالش

 

سوره دیگرش بود (روکش)🥷

از برای نرینه ها نازل

شده تا جنس نر شود محجوب

گر تمرد کند رود  در گل

 

چشم ها یش به زور دیده شوند

به جز این تا به مچ شود مستور

رنگ در پوشش سیاه سیاه

گشت ارشاد هم شود مآمور

 

کم کمک تا که سوره (کوران)

بشود نازل و ورود کند

در همه جان وجسم این مردم

هرچه اندیشه را جمود کند

 

 

می شود گفته خدا حاصل

هرچه نر هست جمله کور شوند

چون زدیدن رها شدند همه

پاک وبی خواهش وصبور شوند

 

سوره ای هم به نام نامی (می)

بشود نازل و صواب بود

خوردنش چونکه دربهشت خدا

جوی شیر و عسل شراب بود

 

چونکه مردان ما همه کورند

پس کسی هم نمیشود تحریک

به زن و دختران  وجنس لطیف

هیچ مردی نمیشود نزدیک

 

مرد وزن درکنار هم خوشحال

مزدوج میشوند و پر امید 

اختلافی نمیشود پیدا

چون فراشی نمیشود تجدید

 

فعلا این سوره ها شده نازل

من کتابت نمودم ای مردم

بشتابید ورستگار شود

تا نگردید گنگ وسردرگم

 

🥷روکش :حجاب

 

کاتب آیات :زری سلطانی فر😁😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۴ ، ۱۸:۳۷
زری سلطانی فر

چرا همیشه بخواهی مرا خراب ببینی

درون آتش اندوه واضطراب ببینی

من آن تمرد محضم به جبر بی حد وحصرت

مباد اینکه از این پس مرا مجاب ببینی

من از سلاله انگور و از تبار شهودم

لبی تو ترننمودی مرا شراب ببین؟!!

گذشت آنکه حضورم به انتخاب تو باشد

از این ببعد عزیزم مرا  به خواب ببینی

 

۱۴۰۳/۸/۲۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۴ ، ۱۸:۳۲
زری سلطانی فر

از سفره مان عطر شریف نان نمی رفت

از خانه هامان برق بی پایان نمی رفت

 

میدان دید اهل کرمان خط نمی‌خورد

آغا محمد خان اگر تهران نمی رفت

 

جارو به دم بستند تا آسان شود کار

این موش در سوراخ خود آسان نمی ر فت

 

زاغی عقاب خانلری را کله پا کرد 

که در عروجش تا لب ایوان نمی‌رفت

 

ارابه مرگی که در شکل( پراید )است

آیا کجا می‌رفت که (پیکان)نمی رفت؟!!!

 

موش عطش درجان اگر جولان نمی‌داد

آن گربه هرگز سمت این گلدان نمی‌رفت

 

شاید اگر پیغمبری پیدا نمیشد

از قلبهامان حضرت ایمان نمی رفت

 

از راه ایمانی که می‌گفتند رفتیم

بیراهه بود وجز به ترکستان نمی رفت

 

نیرو عوض شد جای نیروگاه ،ای کاش

امن و امان با گارد جاویدان نمی رفت

 

طاغوت شاهنشیخ جادو کرد ما را

ای کاش شاهنشاه از ایران نمی رفت

 

۱۴۰۳/۱۱/۲۳

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۵۵
زری سلطانی فر

برگردنم جای تماس گرم بازوها

افتاده اینک رد پای سرد چاقوها

 

وقتی سرم را از تن گرمم جدا کردی

درمشت چرخاندی طنابی دور گیسوها

 

درشهر چرخیدی که شاید پاک گردانی

فکر پلیدت را درانبوه هیاهوها

 

آویز شد چون گوشواری از بنا گوشم

با قطره های خون گرمم آلبالوها

 

پاشید خون تازه در چشمان پرخشمت

از موج مظلومیتم تا چشم آهوها

 

با هرزگی هایت تمام عمرجنگیدم

آنجا که میمردی برای چشم وابروها

 

از تو نشان غیرت و مردانگی مانده

نقش لگدهای تو بر بازو وپهلوها

 

من دختری از شهر اهوازم که نوشیدند

خفاش ها خون مرا همراه زالوها

 

چون چاه نفتی دردل این شهر خواهدسوخت

خونی که روئیده است از آن دشت شب بوها

 

پرواز می‌کردند با روح جوان من

درآسمان شهر فوجی از پرستوها

 

                  بهمن ۱۴۰۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۶:۰۲
زری سلطانی فر

وبعد از آنکه تو رفتی به ماه خیره شدند

به عکس دخترکی بیگناه خیره شدند

 

درست مثل شیاطین که در ون ارشاد

به دختری که ندارد پناه خیره شدند.

                  

 

درست مثل همان نابرادرانی که

برای دیدن یوسف به چاه خیره شدند

 

که جانیان ستم پیشه با وقاحت محض

به چشم یک پدر دادخواه خیره شدند

 

که مادر و پدری مسخ با دو چشمی سرخ

به تخت ودختر ویک دستگاه خیره شدند

 

همان حکایت تکرار خبط انسانی است!!!

جماعتی که براین اشتباه خیره شدند

 

چه دختران غیوری که حین گیس بران

به صف کشیدن خیل سپاه خیره شدند

 

خسوف گشت و علیرغم چشم بستن ها

تمام مردم دنیا به ماه خیره شدند.

 

                    ۱۴۰۱/۷/۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۲۶
زری سلطانی فر

قلب مرا هم کارد آجین کن

حالا که روحم چاک درچاک است

من دختری از نسل ضحاکم

آرامگاهم خشتی از خاک است

 

من نسل ضحاکم که پروردم

نابخردی را ، کینه جویی را

من شیر دادم کودکی را که 

تف کرد برمن زشت خویی را 

 

من نسل ضحاکم که اینگونه

جای پسر ،ماردوسر زادم

اینک به جای گیو یا گودرز

چاقو به دستی بی هنر زادم

 

نه ،مادرم ،مادر کجا دارد

جز مهربا شیرش عجین چیزی

من مادرم هرگز نمی زایم

چنگیزخوی فتنه انگیزی

 

مردان ایران را چه آیینی

اینگونه عاری از ترحم کرد

کین کدامین خان قاجاری

کورخود وبینای مردم کرد

 

غیرت چه دستاویز نیکویی ست

تا آلت قتلم تبر باشد

وقتی معاف از هر مجازات است

بهتر که این قاتل پدر باشد

 

از کودکی برگردنم افتاد

زنجیری از رسم مسلمانی

باشم کنیزی پست وبی مقدار

با کمترین معیار انسانی

 

مردانگی بیماری روحی است

درپیکری از مردمی عاری

وقتی سرت باشد تهی از عقل

از گردن من مایه بگذاری

 

دنیا چه خواهد کرد با این ظلم

آدمکشان پنبه درگوشی

غیرت مآب بی رگ وریشه

  ددسیرت وجدان فراموشی

 

شهزاده زرین کمر مرده 

اسب سیاه مرگ هم آمد

آتش به ایمانم زد و اینک

من کافرم ،من کافری مرتد

 

       زری سلطانی فر

                      بهمن ۱۴۰۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۱۳
زری سلطانی فر

ای شغالان نشسته بر سریر شیرها

بس نشد درچنگتان جان کندن نخجیرها

 

یک طرف چون کبک سرها رفته دربرف سکوت 

یک طرف تا آسمان ها نعره آژیرها

 

باز هم با جرم گیسوی سیه افتاده است

خون سرخ ملتی برگردن شمشیرها

 

(گوییا باور نمیدارند روز داوری) 

خورده آخر برته دیگ ستم کفگیرها!! 

 

 

ماه من از وحشت دیدار شیطان سکته کرد

خفت شد برگردنش زنجیری از تقصیرها

 

 

کوربادا چشم ناپاکان که نتوانند دید

دخترانی را که می رقصند در زنجیرها

 

                 زری سلطانی فر

                    ۱۴٠۱/۷/۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۱۱
زری سلطانی فر

انبار رذیلتی که مقیاس نداشت

 

عرق وطن و قبیله را پاس نداشت

 

دلتنگ نشد برای کاشانه خود

 

مانند جنازه ای که احساس نداشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۰۷
زری سلطانی فر

درشگفتم زانتخاب سعید

آندراین انتخاب ناب سعید

هیچ حکمی نمیشود اجرا

مگر آنهم به انتخاب سعید

هیچ کس منتصب نمی‌گردد

جز به امداد انتصاب سعید

هرمزاجی اجابتی نکند

تا نگرداندش مجاب سعید

ابروباد ومه وخود خورشید

همه در سایه سحاب سعید

سقف دولت که چکه فرموده

رد شده اول از چکاب سعید

منت ش نیست با خود خاکی

که شود پاک با حساب سعید

حضرت خضر بعد از چل سال

گوییا آمده به خواب سعید

گفته رد کرده از دل طوفان

کشتی نوح را جناب سعید

در دولت به روش بسته شود

چون تجاوز کند به باب سعید

هست باقی دو قورت ونیمش هم

 حضرت قاری القراب سعید

برده تا عرش کل دولت را

روح تریاک لول ناب سعید

مصلحت بوده مجمع تشخیص

نوشد از دبه شراب سعید 

اسم رمزی ست یا که نام شب است

نام نیکوی مستطاب سعید

همه آتش به اختیارانند

خوش قدم های در رکاب سعید

چهل وپنج سال خوشبختی

همه درسایه جناب سعید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۰۵
زری سلطانی فر

ظل گرما بگو چکار کند، باغبان درد بی قناتی را

وطن محتضر و بی جانی، زندگی کردن نباتی را  

 

دیدگان خدا نمی بارد که چنین غرق خاک و خون دارد

چارق رنگ آسمانت را، روزهای سیاه آتی را

 

لعل زیبایی از بدخشانت، قطره خون به جسم بی جانت

برگزیدی از این اسارتها، زندگی کردن مماتی را

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۲۴
زری سلطانی فر

آتش گرفته ایم دریغ از جوانی ات

اینستا که خون نشسته به روی کتانی ات

 

پیغام مرگ را به چه جرمی نهاده اند

در دستهای بی گنه استخوانی ات

 

آه ای طلوع روشن جانم کجاستی

زین بعد از غروب بگیرم نشانی ات 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۱۰
زری سلطانی فر

یک آسمان خورشید اما سرد و خاموشم

رنگین کمانی رنگ اما من سیه پوشم

 

وقتی خرامم را چنان طاووس می نامند

این نابرادرها مرا ناموس می نامند

 

حتی نگاه عشق هم بر من نیفتاده

در چاه من افتاده ام، بیژن نیفتاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۵۷
زری سلطانی فر

اینان که بر دفتر من خط سیاهی کشیدند

ای کاش یک لحظه حتی حرف مرا می‌شنیدند

 

چون لاله در خاک این دشت می کارم اندیشه ام را

هرچند این لاله ها هم پیش از دمیدن شهیدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۲۹
زری سلطانی فر

تا خداوند ز حکمت به زمین گوهر داد

عشق سیبی شد و افتاد و به خاکش  برداد
 

«آسمان بار امانت نتوانست کشید»

حمل این بارگران را به دل مادر داد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۴۱
زری سلطانی فر

بیست سالش که بود عاشق شد

او که از عاشقی حذر می کرد
 

خسته از انجماد احساسات

توی سرمای قطب سرمی کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۲۰
زری سلطانی فر

 

یک آسمان خورشید اما سرد و خاموشم

رنگین کمانی رنگ، اما من سیه پوشم

 

وقتی خرامم را چنان طاووس نامیدند

این نابرادرها مرا ناموس نامیدند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۲۶
زری سلطانی فر

سیبی درست در وسط کهکشان گذاشت

یک تیر ازشهاب درون کمان گذاشت

 

تیرش رهاشد و به زمین خورد ناگهان

رازی شگفت را به همین ناگهان گذاشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۲۸
زری سلطانی فر

آینه، من، نگاه خط خورده

چهره ای بی نهایت افسرده

 

من همان کفتر سیه بالم

که همه عمر را بد آورده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۱۸
زری سلطانی فر

روی هر چیز شد سوار شوید

در قرنطینه بچه دار شوید

 

یا به ما چون خر اقتدا بکنید

یا همه راهی مزار شوید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۵۶
زری سلطانی فر

ما دل به مهر حضرت آدم گذاشتیم

بر زخمهای قلب تو مرهم گذاشتیم

 

در سینه ای که صحبت عشق است هر نفس

تنها برای خاطر تو  دم گذاشتیم...!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۴۷
زری سلطانی فر